اندر باب نقل قول محمدرضا شجریان در بدرقهی بانوی غزل
مطلقگرایی جامعهی متناقض و فراموشکار ما
جمعه ۳۱ مرداد؛ سیمین بهبهانی – بانوی غزل فارسی – بر دوش خیل پرشمار و بامعنایی از مردمان شعر دوست و فرهنگی و با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و هنر این سرزمین به جاودانگی بدرقه شد. در این میان و از دو روز پیش حواشی آنچه امروز روی داد نقل برخی محافل بود. این که وصیت سیمین بهبهانی خاکسپاری در هر جای دیگری جز بهشت زهرا بود و به همت حاکمان تنگچشم، نشد آنچه خواسته بود موضوع این بحث نیست. این که عدهای بر آناند که حضور چه کسانی در این مراسم لازم بوده و جای چه کسانی نبوده و سخنرانی در این مناسبت حق کسانی دیگر بوده نه آنان که سخن راندند نیز آنچنان تنگنظرانه است که شانه به شانهی تنگنظری حاکمان این سرزمین میزند. (برخی را شنیدهام میگویند در بدرقهی سیمین بهبهانی فلان و فلان کس باید میبودند و سخن میگفتند، دیگری و دیگری را چه به سیمین بانو، که لغو بودن اینچنین سخنانی بینیاز از پرداختمان میکند.) موضوع این مختصر نقل قولی است از زندهیاد استاد «غلامرضا دادبه» توسط استاد محمدرضا شجریان که موضوع درنگ و تامل بسیاری شدهاست، تا جایی که کسانی از فرط حساسیت و عصبانیت سنگهای صیقلخوردهی تهمت و توهین را نثار این چهرهی ماندگار هنر موسیقی آوازی ایران کردهاند. جملهی مورد بحث این است:
«ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﯽﺳﺎﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺯﻧﺎﻥ.»
بی هیچ توضیحی پیداست جمله از بار شناخته شدهای برخوردار است که از سنت مردسالار و زننواز(به مثابه جنس ضعیف) حکایت میکند. جملاتی شبیه این جمله را از سنتیترین مراجع مذهبی نیز شنیدهایم که مثلن گفتهاند «از دامن زن، مرد به معراج میرود.» این که چرا کسی چون محمدرضا شجریان که خود معترض به فقدان صدای زن در پهنهی موسیقی رسمی ایران است و خود برخلاف تمامی سنتهای ضد زن این سرزمین، دخترش را پروریده است تا در کنارش آواز بخواند و اساسن در رفتارهای معمول او نمودهای مدرن بسیار دیده میشود، نیندیشیده یا ندانسته چنین جملهای را برای بدرقهی بانوی شاعری انتخاب میکند که طی سالهای اخیر وجهی از اعتراض و عصیانش به نابرابری حقوقی و اجتماعی زن و مرد بود پرسش درخور و به جایی است اما پرداخت به آن از اساس نباید توام با عصبانیت و پرخاش باشد. در این زمینه به اختصار اشارهای میکنم که نه توجیهگر جملهی جاری شده بر زبان آقای شجریان است و نه جانب برافروختگیها و حتا شیطنتهای دیگران را میگیرد؛
محمدرضا شجریان به اعتبار مقام و جایگاه هنریاش به درستی لازم دید در چنین گردهمآیی اهل فرهنگ به احترام جایگاه بلند سیمین بهبهانی شرکت کند. مجریان و دستاندرکاران این مراسم نیز از او دعوت کردهاند دقایقی در این باب سخن بگوید. او هم در طول سخن خود جملهای بر زبان آورده که نمی دانسته چنین بار منفی دارد. این که نمیدانسته را عملکرد او در زندگی قابل تحقیق و ظاهریاش میگوید. به هر روی کسی نمیتواند معتقد باشد جهان را مردان میسازند و در کنار خود دخترش را ببیند و در گروه موسیقیاش دخترانی را که دست در کار تولید اثری هنری هستند. این تناقض مندرج در جمله نقل شده و زندگی شجریان را میتوان در عدم درک بار سنتی و نامربوط به سیمین بهبهانی در آن کلمات به خوبی تشخیص داد. اما در مورد خاص شجریان و واکنشها به جملهی نقل شده آنچه نباید فراموش شود توقع ما از افراد است. شجریان یکی از ماندگارترین چهرههای آوازی این سرزمین است. به بیان هوشنگ ابتهاج: «شجریان مرحلهای است در آواز که هر خوانندهای ناگزیر است او را بیاموزد و برای فرارفتن از اوج آواز ناگزیر است از شجریان عبور کند و این کار دشواری است.»(نقل به مضمون) اینها اما نمی تواند ما را بر آن دارد که از شجریان توقع داشته باشیم اندیشهپرداز اجتماعی، کارشناس نظریات اجتماعی و چهرهای تام و تمام از انسانی بینقص و اسطورهای باشد. شجریان بیرون از دایرهی آواز و در نهایت موسیقی، شبیه هر انسان عادی است که خطایش به اندازهی خطاهای همان انسانهای عادی قابل اغماض است. اینچنین واکنشهایی را در میان نظرات برخی پیرامون نوشتههای شجریان در تحلیل بازیهای تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی هم شاهد بودیم. کسی نمیخواست بفهمد وقتی شجریان در مورد فوتبال صحیت میکند نخست حق دارد، همانطور که من و شما و هر کس دیگری این حق را داریم، و نظرات او کارشناسی نیست همانگونه که من و شما و دیگران لزومن نظری فنی و کارشناسانه در حوزهی فوتبال نداریم. تنها بخشی از احساسات و شهود خام و غیرِ فنیمان را در قالب کلمات میریزیم. حال نیز همینگونه است. شجریان به عنوان یکی از ستونهای موسیقی ایران در مورد یکی از مفاخر شعر معاصر سخن گفته است و در میان سخنانش جملهای آمده است که در توان او نبوده است بار منفی آن را دریابد و این طبیعی هر انسانی است که مطلق نیست و مگر ما انسان مطلق هم سراغ داریم؟ فرد در آن حوزهای که دست به عمل میزند قابل قضاوت فنی و کارشناسی است نه در حوزههایی که ادعایی ندارد. کسی نمیتواند خلاف این را ثابت کند که به عنوان مثال، «نادر نادرپور» در شعر نو از «حافظ» بزرگتر است چرا که حافظ در این حوزه اساسن موضوعیت ندارد. در چنین مواقعی اگر کسی خارج از مدار فهم دقیق است باید صرفن به او یادآوری کرد نه اهانت. بنا بر این لازم است همهچیز را در مواجهه با یک رویداد با هم قاطی نکنیم.
وانگهی، هر یک از ما باید به دقت در خود بیندیشیم که حتا اگر به برابری زن و مرد باور داریم، چه اندازه این باور را در نگاهمان به زن و در زندگی و عمل اجتماعی خود رعایت میکنیم؟ بیتردید بنا بر تاریخی بودن هر واقعیتی که ستم بر زن نیز یکی از این واقعیات است، زدودن چنا واقعیتی نیز نیاز به گذر زمان دارد تا زنگار واقعیتی کهنه و اینک ناپسند از ذهن و زبان و عمل ما فرو شسته شود. شاید نمونهی مشخص این واقعیت را در خود خانم سیمین بهبهانی میتوان یافت. کسی آیا تاکنون با خود اندیشیده است چگونه است زنی که وجهی از اعتراض اجتماعیاش علیه مردسالاری بودهاست، اگرچه حمل نام پدر بر فرزند خود وجهی از مردسالاری تاکنون ماندگار است، چرا نامش با نام خانوادگی شوهرش شناخته میشود؟ آیا خود خانم بهبهانی هرگز به این اندیشید که چرا «سیمین خلیلی» بعد از ازدواج و به تبع نام شوهر به «سیمین بهبهانی» تغییر میکند و این مگر خود نمودی از یک انقیاد ناخواسته نیست اگر بپذیریم در همین حوزههای به ظاهر غیر مهم بسیاری از سنتهای تاریخی حمل میشود؟
اینها را نوشتم تا برسم به همان ادعای عنوان که ما مردم ایران علیالعموم هم مطلقگراییم؛ چه خطا و اشتباه و حتا نادانی را از هیچکسی مخصوصن اگر بزرگش بدانیم برنمیتابیم. متناقضیم؛ چون مثالهایی که در مورد خود سیمین بهبهانی و محمدرضا شجریان آوردم و فراموشکاریم؛ چه به آنی یک فرد را با همهی خدماتی که دارد سینهی دیوار میگذاریم و تازه منتقد تنگنظریهای دیگران نیز هستیم.
شکی نیست که این مختصر میتواند بسیار بیش از این بسط یابد اما به همین مقدار در همین لحظات اولیهی واکنشهای پیگیران بسنده میکنم.
یاسر عزیزی
جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
بسیار منطقی و درست بود رفیق جان
بسیار بسیار پر محتوا و پسندیده سخن راندید. خیلی از ما ایرانیها منتظریم تا کسی کلمه ای یا جمله ای ار سر اشتباه بر زبان براند, آنجاست که بیرحمانه بدون در نظر گرفتن شآن و مقام سخنران, دودمانش را به باد میدهیم و از عرش به قهقرا پرتابش می کنیم,
بهتر است صبر داشته باشیم و توضیحات کامل را از زبان استاد شجریان بشنویم, آنگاه قضاوت کنیم,
به خاطر خدا, کمی به هنر این استاد تکرار ناشدنی , به خدماتی که در عرصه هنر موسیقی اصیل ایرانی انجام داده, بیاندیشید و بعد او را به جوخه اعدام بسپارید .