بایگانی
«میرحسین» و ما چپهایِ سبزِ شاد
یاسر عزیزی
اخیرن مطلبی در سایتهی مختلف منتشر شده است که نویسنده با اشاره به پیام اخیر «میرحسین موسوی» از درون حصر که در آن خواهان فرصتی برای افشای منشا مفاسد اقتصادی از جیب مستضعفان و فقرا و پابرهنگان شده بود، به نقد آن چه «شادی چپهای سبز» از پیام میرحسین خوانده، پرداخته است. آن مطلب جز تیتری جالب حرف تازه و خاصی برای من نداشت و بر همین اساس هم در این مختصر بنایی بر این نیست که پاسخی به آن مطلب بدهم، اما از آنجایی که هم خود را چپ و هم حامی جنبش سبز مردم ایران میدانم و از سویی مسیر تحولات را صرفن تک خطی و از یک راه و لاغیر نمیدانستهام، بنابراین همواره خواستهام در زمین واقعی حضور مردم حاضر باشم و اگر در توان موضع فکری خود(چه از نظر محدودیتها و چه از جهت ناتوانیها) نمیدیدهام که در عرصهی گستردهتر به جلب آرای مردم بپردازد، ناگزیر و بنا بر تشخیص قائل به تقویت و حمایت موضعی بودهام که قدری به سمت کاهش دردهای مردم معطوف باشد و در این راه همواره میرحسین موسوی را از میان تمامی جریانات موجود درون حکومتی و برون حکومتی(جدای از جریانات مدعی مارکسیسم) نزدیکترین فرد به اندیشههای خود و همفکرانم توصیف کردهام، سعی کردهام از منابع و اشارات مختلف مطالبی را گرد هم بیاورم که در آنها به لحاظ تاریخی رویکردهای اقتصادی و سیاسی میرحسین بروز داده شده است و نشان میدهد اگر او شبیه بسیاری در سودای انقلابی کارگری در فراسوی زمانی که هنوز نرسیده به سر نمیبرد، اما همواره در موضع دفاع از حقوق زحمتکشان و یا به تعبیر خود وی «مستضعفان» و «پابرهنگان» و بنابراین در موضع مخالف سرمایهداری قرار داشته است. بنا بر چنین شناختی از موسوی است که به عنوان یک چپ حامی جنبش سبز، به واقع نمیتوانم شادی خود را از جهت درستی انتخاب سال ۸۸ خود و همفکرانم پنهان کنم. آری جناب (ی-د)، «چپهای سبز» از اینکه با شناختی درست یک همپیمان قابل اعتنا در دفاع از حقوق زحمتکشان و در جبههی مخالف سرمایهداری یافتهاند شادند و اتفاقن خود را شریک شادیهای احتمالی شما نیز میدانند. در این میان و گذشته از جناب (ی – د)، البته عجیبترین نقدها و مواضع را میتوان از سوی کسانی شاهد بود که متعصبتر از هر چهرهی ملیگرایی مدافع زندهیاد دکتر مصدق هستند اما حمایت یک چپ از مهندس موسوی را برنمیتابند. برای شما عجیب نیست؟
در این نوشته موارد مورد اشاره را بدون شرح اضافه و خاصی، به صورت ارجاعی ارائه میکنم.
***
۱ – «احمد توکلی» که بعد از اصرار موسوی بر خروج وی و امثال «عسکر اولادی» از کابینهی دوم میرحسین، بارها در مصاحبههای خود گفته است که جلسات کابینهی موسوی بیش از هر چیزی شبیه دفتر سیاسی یک حزب کمونیستی بود به همراه طیف معروف به راست سنتی همواره در چالش با کابینهی دوم میرحسین قرار داشتند. در همان سالهای کابینهی دوم میرحسین، پیرامون شورای اقتصاد به ریاست موسوی اختلافاتی رخ داد که در منابع رسمی اینگونه نقل شده؛
«جلسات شورای اقتصاد که در آن مقطع تصمیم به انجام برخی امور مهم اقتصادی داشته یکی از صحنههای چالش وزرای جناح راست سنتی با مهندس موسوی شمرده میشود. عسگراولادی، احمد توکلی، مرتضی نبوی، مهندس غرضی، سلامتی، بانکی، نوربخش، نمازی و بهزاد نبوی اعضای شورا را تشکیل میدادند. بعد از مدتی چهرههای موسوم به راستسنتی یا مدافعان بازار در گزارشی به امام اعلام میکنند گرایشهای کمونیستی در شورای اقتصاد قوت گرفته است چه اینکه آنها در آن مقطع مدعی بودند نیروهای چپ اسلامی دارای گرایشهای مارکسیستی و کمونیستی هستند.»
۲- چنین اختلافی در مورد «قانون کار»ی که احمد توکلی(وزیر کار تحمیلی رئیس جمهور وقت به میرحسین) تدوین کرده بود نیز رخ داد. در این باره نیز به این مختصر بسنده میکنم که؛
«در دولت اول مهندس موسوی بحث بر سر تغییر قانون کار نیز، بار دیگر اختلاف میان راست سنتی با نخستوزیر دوران جنگ را آشکار ساخت، جایی که جناح چپ و میرحسن معتقد بودند احمد توکلی وزیر کار به عنوان تدوینکننده این قانون از مبحث «اجاره» در فقه برای نگارش آن استفاده کرده است و به صورت صریح کارگر را در مقام اجیر قرار داده و کارفرما را در جایگاه موجر نشانده است. درصورت اجرای آن قانون، کارفرما هر زمان که اراده میکرد میتوانست کارگر را اخراج کند. به دستور میرحسین کارگروهی مرکب از چهرههایی مانند علی ربیعی با سابقه عضویت در خانه کارگر، سیدمحمد خاتمی – که در دولت دوم مهندس موسوی به عنوان وزیر ارشاد فعالیت کرد – و حتا آیتالله هاشمی شاهرودی به عنوان فقیهی نواندیش و مسلط به مباحث اقتصاد اسلامی، مسئول تدوین قانون کار جدید میشوند.»
۳- اشارهی بعدی آنجایی شیرینتر است که از زبان «مهدوی کنی» نقل میشود. این بخش از خاطرات منتشر شدهی مهدوی کنی برای شناخت اندیشهی اقتصادی میرحسین به خوبی گویاست؛
«دولت آقای موسوی دولت سالاری را در مسائل اقتصادی عملا ترجیح میداد و این سیاست تنها به خاطر جنگ نبود بلکه اصلا سبک تفکر ایشان این طور بود… بعضیها میگفتند که حالا موقع جنگ است و دولت باید همه چیز را قبضه کند و از اینجا بود که کوپن و از این چیزها به وجود آمد. بالاخره در جنگ همه میپذیرفتند که اگر ما بخواهیم مواد غذایی به همه برسد دولت دخالت کند. این را همه قبول داشتند اما برداشت ما این بود که آقای موسوی میخواهد کلا دولت در تمام امور اقتصادی حضور داشته باشد و ما این را قبول نداشتیم. آنها ما را طرفدار سرمایه داران میشمردند. ما میگفتیم دولت نباید در اقتصاد همه چیز را قبضه کند اما آقایان در مقام تحلیل و تفسیر میگفتند که شما طرفدار اقتصاد سرمایه داری هستید، اما واقعیت این نبود که ما طرفدار سرمایهدارها باشیم بلکه ما میگفتیم که مدیریت اقتصاد باید به دست مردم باشد و دولت نظارت کند ولی آنها میگفتند باید دست سرمایه داران را کوتاه کرد.
در زمانی خود بنده با آقای میر حسین موسوی – نخست وزیر وقت- همین بحثها را مطرح کردم. ایشان گفت آقای مهدوی! پدر من بازاری است! چای فروش است، آدم خوبی هم هست ولی اصلا خصلت بازاریها خصلت زالوصفتی است. و من با آنها مخالفم، اینها زالو صفت هستند، ما باید کاری بکنیم که دست زالو صفتها از اقتصاد کشور قطع شود. بنده میگفتم آقای موسوی! من هم قبول دارم بعضیها زالوصفت هستند اما بحث این است که عقل اقتصادی اقتضا میکند برای اصلاح مسائل اقتصادی به گونهای رفتار کنیم که سرمایهها در مسیر تولید و اشتغال قرار گیرد.»
این جملات مهدوی کنی را میتوان با جملهای از «علاءالدین میرمحمد صادقی» تکمیل کرد که در گفت و گویی با اشاره به مواضع ضد بازاری میرحسین گفته بود؛
«ایشان یکبار در همان ابتدای کارشان به اتاق بازرگانی آمدند. دفعه بعد وقتی درخواستی برای حضورشان دادیم، گفتند حاضرند من و گروهی از دوستان را به دلیل آشنایی های قبلی و احترامی که قائل هستند ملاقات کنند ولی به اتاق بازرگانی نخواهند آمد.»
۴- بر این موارد باید مناظرهی میرحسین با «محسن رضایی» را نیز نیز یادآوری کنم. آنجایی که میرحسین روی دو موضوع تاکیدی تاریخی داشت.
الف – این که با تفسیر اصل ۴۴ قانون اساسی مخصوصن به وضع جاری و بدون رجوع به رای مردم مخالف بوده و هست.
ب – «طرح تحول اقتصادی» که «هدفمندسازی یارانهها» بخشی از آن هست را به زیان زحمتکشان خواند و با آن مخالفت کرد.
از طرفی نیز بنا بر صحبت دانشجویان میرحسین، وی طی سالهای اخیر بیش از همه به آرای «اسلاوی ژیژک» علاقهمند و متمایل بود و دانشجویان را به شناخت وی ترغیب میکرد. یادمان هست که در فایل صوتی سخنرانی محرمانهی منتسب به «سردار مشفق» که در ایام حضور خیابانی جنبش سبز لو رفت، او نیز موسوی رو دارای زاویهی مشخص و زیاد با قاطبهی اصلاحطلبان معرفی کرده بود و وی را دقیقن با تعبیر «مارکسیست شرقی» توصیف کرده بود.
۵- در مورد مواضع میرحسین در دفاع از «زندهیاد مصدق» چه در محافل خصوصی و چه محافل و رسانههای عمومی و نقدهایی که امثال «حسن آیت» و «دیالمه»(به عنوان شاگردان خلف «مظفر بقایی») بر این مواضع وی داشتند نیز حرف تازهای نباید مانده باشد. این مورد به خوبی قابل تحقیق است.
۶- در آخر ضمن یک جمله از میرحسین، بخشی از مصاحبهی «زهرا رهنورد» را با یکی از نشریات به سال ۱۳۷۶ مورد توجه قرار میدهم که از علل به صحنه نیامدن میرحسین در سال ۷۶ صحبت کرده بود؛
«در جامعهی سوداگرانه، همهی ارزشها قابل خرید و فروش خواهد بود.»(میرحسین موسوی، ۱۲ خرداد ۱۳۸۸) این جملهی میرحسین ناخواسته انسان را به یاد جملهی زیبای مارکس در «فلسفهی فقر» میاندازد که نوشت: «چیزهایی که تا این زمان تقسیم می شدند ولی هرگز مبادله نمی گشتند، اهدا می گشتند ولی هرگز فروخته نمی شدند، به دست می آمدند ولی هرگز خریده نمی شدند، یعنی؛ عفاف، عشق، اعتقاد، دانش، وجدان، … و در یک کلام همه چیز مورد داد و ستد قرار می گیرد.»
گفتوگویی جالب با «زهرا رهنورد» به سال ۱۳۷۶؛
خبرنگار: به نظر شما علت عدم کاندیداتوری آقای موسوی چه میتواند باشد؟
رهنورد: البته من بیشتر تحلیل خودم را میگویم، احتمالن موسوی هم همین تحلیل را داشت و میگفت باید هماهنگی لازم در زمینههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی وجود داشته باشد تا بشود سیاست جدیدی را اعمال کرد، از جمله هماهنگی بین سه قوه که از اساسیترین زمینههاست. اصطکاک بین الگوی ادارهی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی که در شرایط فعلی وجود دارد و الگویی که طبیعتن مورد نظر موسوی است یکی از موانع بود. در مجموع به نظر میرسد که آن مدل مورد نظر موسوی و امکانات و ابزار لازم برای آن که مدل خود را پیاده کند وجود نداشت. آن ابزار در درجهی اول یک هماهنگی سیاسی در درون حکومت و بیرون حکومت بود و در درجهی بعدی، آن شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بود که خودش از یک مدل رفتاری خاص حکومتی بهرهمند است. یعنی مثلن فرض کنید الان اقتصادی که در جامعه تحت عنوان اقتصاد تعدیل یا سیاست تعدیل مطرح هست، مدل مورد نظر موسوی نیست. ضمن این که قطعن مدل هشت سال جنگ را هم نمیخواست پیاده کند.
خبرنگار: نکتهای که از لحاظ سیاسی در این تحولات اهمیت دارد این است که بالاخره از انصراف مهندس موسوی چه جریانی بیش از همه سود خواهد برد؟ راست سنتی یا راست افراطی؟
رهنورد: من تحلیل دیگری از این راست سنتی و غیره دارم. آیا واقعن اینها خیلی تفاوت دارند؟ من که تفاوتی نمیبینم. مسلمن موسوی در زمان هشت سال ادارهی کشور سیاستی را اعمال نمیکرد که سرمایهدارها خوششان بیاید. برای کسانی که میخواهند بازار و اقتصاد را پایهی قدرت سیاسی خودشان قرار دهند، مسلمن کاری نمیکرد و سیاست و مدلی نداشت که اینها بهرهمند شوند. اینها هم میدانستند که اگر موسوی دوباره در موضع حکومت قرار بگیرد، باز هم سیاستها را به نفع تجار بزرگ و سرمایهدارهای وابسته که متاسفانه دوباره در کشور ما ظاهر شدهاند اعمال نخواهد کرد. به هر صورت اگر موسوی روی کار میآمد اینها منافعشان تداوم پیدا نمیکرد. در حال حاضر دوره، دورهی راست است با طیفهای متنوع آن. البته نارضایتی مردم هم پارامتری است که به طور طبیعی اینها را کمکم منزوی خواهد کرد.
خبرنگار: نارضایتی از چه؟
رهنورد: از قدرت داشتن طرفداران تراکم سرمایه در بخش خصوصی.
***
منبع: https://azizi61.wordpress.com
فیلمی از مراسم خاکسپاری زندهیاد غلامحسین ساعدی
فیلم کوتاهی از مراسم خاکسپاری زندهیاد «غلامحسین ساعدی» که از فیلم «شب بعد از انقلاب» ساختهی «رضا علامهزاده» برداشته شده است را به مناسبت ۲آذر(که مصادف است با سالروز درگذشت وی به سال ۱۳۶۴ در پاریس) به مخاطبین گرامی تقدیم میکنم و یاد این نویسندهی بزرگ و مبارزه خستگیناپذیر را گرامیمیداریم.
انعکاس خشونت را متوقف کنیم؟
انعکاس ستم بخشی از رسالت انسان است، همه این را می دانیم. افشای سبعیت دشمنان انسان نیز بخشی از همین رسالت انسان است، این را نیز همه میدانیم. اما چندی است پخش مکرر تصاویر سربریدنها و کشتنها و کشتنها و کشتنها توسط گروههای متخاصم و غافل مسلح، حتا به معمولترین فعالیت رسانهای شهروندان دردمند دنیای مجازی نیز تبدیل شده است. این مهم اگرچه در راستای افشای سبعیت پیشگفته قرار دارد، اما تردیدی نیست که تکرار مکرر پخش چنان تصاویری، تسهیل و تقویت پروژهی جهانیِ «عادیسازی خشونت و کشتار» است. این پروژهی موحش و ضد بشری دقیقن پس از جنگ دوم جهانی کلید خورد و در واقع از مهمترین نتایج درسهای آن جنگ برای سرمایهداری جهانی بوده است. «جنگ نعمت است» به رغم این که از زبان امثال «آیتالله خمینی» و دیگرانی از این دست در ذهن و زبان ما مانده است اما، استراتژی عام نظام سرمایه داری در تمام سالهای پس از جنگ جهانی بوده است، چه خود جنگ دوم جهانی، بزرگترین نعمت برای سرمایهداری جهانی جهت عبور از بحران اقتصادی پیش از آن بود. میلیتاریزه کردن سیاست و اقتصاد برای سرمایهداری متاخر(سرمایهداری امریکایی) مستلزم اجرای پروژهی عادی سازی خشونت و کشتار جهت تامین اهداف صنایع نظامی/ تسلیحاتی ِ گردانندهی جهان شده است. عادی سازی خشونت و کشتار، القای در پیش بودن جنگ، به جان هم انداختن انسانها در سرزمینهای دوردست و بعید از مراکز صنعتی/ نظامی مورد اشاره اما مسلح به سلاحهای تولیدی همان مراکز، ترویج و تکثیر نفرت و تنافر اقوام، مذاهب و ملیتها بر زمینهی لزوم حذف یکی به دست دیگری صورت فرهنگی – رسانهای آن چیزی است که مایلام بعد رسانهای «بشردوستی میلیتاریزهی امریکایی» توصیفش کنم. برای ایضاح بیشتر این شکل از بشردوستی، نخست بخشی از یک مطلب که پیشتر توسط همین قلم نگاشته شده بود را خدمت خوانندگان ارائه می کنم و پس از آن به تکیهی اصلی مطلب بازمی گردم.
پوشش بشردوستانهی میلیتاریزم امریکایی ِ پس از جنگ
«پیوند دم و دستگاه بزرگ نظامی و صنعت عظیم جنگافزارسازی در تاریخ امریکا بی سابقه است. نفوذ همه جانبهی سیاسی و حتا روانی آن در همهی شهرها، مجالس قانونگذاری ِ ایالتها و همهی سازمانهای دولت فدرال احساس میشود.» (خطابهی خداحافظی آیزنهاور – ۱۷ ژانویهی ۱۹۶۱)
تا پیش از جنگ دوم جهانی و در طی ۱۵۰ سال، ایالات متحده ۶ جنگ بزرگ و نزدیک به ۱۰۴ جنگ کوچک را از سر گذرانده بود. این واقعیت جنگی، شکل و ماهیت دولت امریکا را به طور خود به خودی به نوعی میلیتاریزم با توجیه دفاع ملی نزدیک میکرد. با اینهمه و بنا بر اسناد، همواره پس از جنگها، ارتش گسترش یافته به تعدیل خود میپرداخت و کوچکتر میشد تا به حدود و اندازهی پیش از هر جنگ نزدیک شود، تا جایی که در آستانهی جنگ دوم جهانی این ارتش از حیث شمار نفرات به ۱۳۹ هزار نیروی ارتشی محدود بود. در پی جنگ جهانی دوم اما با وجود پتانسیلهایی که در نهایت از قبل این جنگ برای گسترش امپریالیسم امریکا فراهم آمد، صنایع امریکایی نیز به سمت و سوی صنایع نظامی حرکت شتابانی را آغاز کردند. میل به نظامیگری در تمام شئونی که از زبان «آیزنهاور» نیز نقل شد تا به امروز از چنان اشتها و قوتی برخوردار بوده است که امروزه شمار نفرات ارتش امریکا به ۱۰ برابر شرایط جنگ دوم جهانی رسیده است و بنا بر آمار، یک و نیم میلیون پرسنل نظامی امریکایی امروزه در ۶۰۰۰ پایگاه نظامی داخلی و ۷۰۲ پایگاه برون مرزی در ۱۳۰ کشور جهان گسترده است و مجتمع نظامی – صنعتی امریکا با توجه به نقش و تاثیرشان در زمینههای مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، دیپلماتیک و رسانهای به قدرتی دست یافتهاند که به آسانی از سلطهی «امپراتوری ِغول نظامی – صنعتی» بر امریکا سخن می رود. «در بطن و متن مجتمع نظامی – صنعتی خود پنتاگون قرار دارد. ساختار تصمیمگیری این دستگاه نظامی را گاه «مثلث فولادین» خواندهاند. در یک ضلع این مثلت کارگزاران «غیر ِ نظامی» قرار دارند که رسمن سیاست نظامی امریکا را شکل میبخشند و عبارتاند از دفتر رئیسجمهوری، شورای امنیت ملی، کمیتههای نیروهای مسلحِ دو مجلس سنا و شورا و کارگزارن اطلاعاتی نظیر سیا(CIA). ضلع دوم این مثلث عبارت است از نهادهای نظامی شامل روسای ستاد مشترک ارتش، ژنرالهای عالیرتبهی نیروهای هوایی، زمینی، دریایی و تفنگداران دریایی؛ سرفرماندهی پرقدرت فرماندهان منطقهای که به طور مخفف نیکز(NICS) خوانده میشوند. … و سرانجام در پایهی این مثلث، ۸۵۰۰ شرکت خصوصی قرار دارد که سودهای سرشارشان را به واسطهی پیمانکاری با وزارت دفاع امریکا به دست میآورند.»
پرواضح است که این حیثیت گستردهی نظامی ِ دولت ایالات متحده بعد از جنگ جهانی دوم، نیازمند توجیه مناسبی است تا ذهن عمومی را بتواند با خود همراه کند. ذهن عمومیای که طی همهی سالها به گونهای مهندسی شده، در اغما و بیخبری از مناسبات و واقعیات حیاتی ِ زیست – سیاست امریکایی، بر اثر و نتیجهی هیمنهی قدرتمند رسانهای و تلقین روانی – فکری، به همراهی با این سیاستها ادامه میداده است. بر این اساس حاکمان ایالات متحده همواره به دستآویزهای مختلفی متوسل شدهاند که در مرکز همهی این دستآویزها «تهدید امنیت ملی» قرار داشته است. تهدیدی ملی که در راستای هماهنگ کردن و به همکاری درآوردن سایر دول، رنگ و لعاب بشر دوستی نیز بدان داده اند.
تبلیغات و مهندسی ذهن عمومی
بهانهی ترویج ِ تهدید امنیت ملی در تمام سالهای پس از جنگ دوم تا پایان جنگ سرد، تهدید «کمونیسم» و مرکز عملیاتی این تهدید بر پایهی معادلسازیهای کذایی دستگاه تبلیغاتی و رسانهای ایالات متحده، کشور شوروی سوسیالیستی بود. این جملهی جان فاستر دالاس – از معماران سیاست خارجی امریکا که در متن کودتای ۲۸ مرداد نیز قرار داشت – و دههها بعد با ادبیاتی دیگر از زبان «جورج بوش دوم» نیز بیرون آمد به خوبی گواه تدبیرهای دیپلماتیک و سیاسی ایالات متحد هست که :«از نظر ما مردم دو نوع هستند؛ کسانی که مسیحی و حامی کسب و کار آزاد هستند و بقیهی مردم». همان تعبیر معروف «یا با ما یا علیه ما» از جورج بوش دوم که گواه استمرار سیاستهای ایالات متحده در طول حیات امپریالیستی این دولت است. به عبارتی دیگر «از دههی 20 و رواج «وحشت سرخ» تا «مک کارتیسمِ» دههی ۱۹۵۰ و مبارزهی ریگان علیه «امپراتوری اهریمنی» در دههی ۸۰، ذهن مردم همواره در معرض تلقینات و تبلیغات رسانهای گسترده علیه کمونیسم و خطر آن برای آزادی و حفظ حیات بشر قرار داشت.» در حالی که «ترومن» در تشدید وحشت از خطر سرخ کمونیسم نقشی برجسته ایفا می کرد، «سرهنگ ویلیام اچ.نبلت» – رئیس انجمن افسران ذخیرهی امریکا چنین ادعا می کرد؛ «استدلال پنتاگون این بود که ما در وضعیت اعلام نشدهی فوقالعادهای زندگی میکنیم و هر لحظه امکان دارد جنگ با شوروی آغاز شود.» در اینکه این وضعیت فوق العاده اعلام نشده بود اما باید شک داشت، چه بنا بر اسنادی که «گور ویدال» منتشر کرده است «آرتور واندنبرگ – سناتور جمهوریخواه – به هری ترومن رئیس جمهور وقت گفت که اگر بخواهد به اقتصاد ارتشسالارانهی مورد نظر خود دست یابد در وهلهی نخست باید بگوید روسها دارند میآیند تا مردم امریکا از ترس دست و پای خود را گم کنند. ترومن به این اصل عمل کرد و جنگ دایمی آغاز شد.» اینهمه در حالی بود که طبق اسناد مختلف و به اعتبار دکترین «امکان ایجاد سوسیالیسم در یک کشور»ِ استالین، شوروی سوسیالیستی پس از جنگ نه تنها هیچ سیاستی بر مبنای معارضه و مقابله با دول سرمایهداری در برنامه نداشت بلکه از قدرت و نفوذ خود در احزاب کمونیست کشورهای مختلف استفاده میکرد و آنها را به حداقل اصطکاک بل که ایجاد همکاری با دول متبوعشان دعوت میکرد. با این وجود ذهن عمومی مردم امریکا باید به گونهای مهندسی میشد که میلیتاریزه شدن تمام شئونات جامعه را توجیه پذیر بیابد. سلب آزادی اندیشیدن خارج از بازهی تبلیغات مهندسی شده در اوج خود دوران سیاه مک کارتیسم را میبیند. این محدودیت رسانهای به گونهای بود که در تمام طول حیات شوروی، هرگونه سیاهنمایی علیه کمونیسم و سوسیالیسم از طرف بخش زیادی از مردم امریکا مورد پذیرش قرار میگرفت. از کریهترین این تبلیغات میتوان به «ملی کردن زنها در شوروی» و «خوردن نوزادان» اشاره کرد که عمق «آزادی جریان اطلاعات»! در ایالات متحده را نشان میدهد.
این سیاست کلان ایالات متحده در هر مورد دیگری که منافع این کشور ایجاب میکرد نیز به کار گرفته میشد. عدم اتخاذ سیاست «کسب و کار آزاد» از سوی هر دولتی، آن دولت را به صورت تابعی از وحشت سرخ مینمایاند. بر این اساس بود که نظیر ِ«آربنز» ِ گواتمالایی، «سوکارنو»یِ اندونزیایی، «نکرومه»ی غنایی، «جاگان»ِ گینهای، «سیهانوک»ِ کامبوجی، «لومومبا»ی کنگویی، «آلنده»ی شیلیایی و «مصدق» ایرانی به واسطهی سیاستهای ضد بازار آزاد و بالمآل «ضد بشری»ِ خود، میبایست از صحنه خارج شوند، حال این اخراج از صحنه یا با کودتای نظامی چون مورد ایران صورت میپذیرفت، یا با جنگ داخلی و سلاخی رهبر ملی نظیر لومومبا و یا کودتا و ترور رئیس جمهور محبوب و ملیاي همچون آلندهی شیلیایی.
سرمایهداری جهانی با رهبری ایالات متحده، با پایان جنگ سرد و از دور خارج شدن مستمسک «وحشت سرخ»، در طی دو دههی اخیر دستآویزهای جدیدی را جهت مداخلات خود و به عبارتی توسعهی استراتژی نظامیگری در اقتصاد، وضع کردهاست. «دولتهای خودسر»، «بنیادگرایی مذهبی»، «تروریسم جهانی»، «محور شرارت»، «گسترش دموكراسي» و «تهدید هستهای» از این قبیل دستآویزها بوده است. برپایهی چنین دستاویزهایی، دول مرکز یا خود به طور مستقیم وارد یک جنگ میشوند(نظیر آنچه در افغانستان، عراق زمان صدام، لیبی و … شاهد بودهایم) و یا به واسطهی بازیچههای دستساز خود، آتش جنگی برمیافروزند و پهنهای را به آتش میکشند(شبیه آنچه در سوریه و عراق سالهای اخیر میبینیم، و یا همانند آنچه دهههاست در فلسطین و لبنان هر زمان که ایجاب کند شاهد میشویم.) نباید از نظر دور داشت که بنا بر آمارهای رسمی، به عنوان نمونه به رغم کمکی که جنگ افغانستان و عراق به افزایش سود صنایع نظامی داشت، آن جنگها موجبات کاهش تولید ناخالصملی و سرانهی درآمد مردم کشورهای دخیل در جنگ را فراهم آورد.
همهی آنچه مطرح شد، ضرورت اتخاذ سیاست رسانهای پیچیدهای را روشن میکند. سیاستی که نه تنها میبایست بروز جنگ و خشونت را ضروری جلوه دهد بلکه مستلزم عادیسازی خشونت و کشتار در ذهن مخاطبان نیز بوده است. عجیب نیست که کمپانیهای ارائهی فضای رایگان برای ویدئوهای کاربران، به سرعت برق و باد موارد نقض «کپیرایت» را درمی یابند و از سرور حذف میکنند، اما اگر حتا بنا باشد ویدئوهای معطوف به عادیسازی خشونت را مورد چنین برخوردی قرار دهند، با چنان حوصله و آرامشی انجام میدهند که فیلم مورد نظر اثرش را بگذارد؟(دوستان می توانند این مورد را هم به پای «توهم توطئهی» نگارنده بگذارند.) اساسن مگر میتوان منکر این واقعیت شد که همین عادیسازی خشونت، چه به ابزار رسانههای خبری(به بهانهی انعکاس خشونت گروههای تروریستی) و چه به ابزار سینمای جهانگیر «هالیوود» و حتا به ابزار بازیهای کامپیوتری قرن بیست و یکمی، فوج فوج جوانان نورس و پرهیجان متاثر از تحمیقهای فرهنگی را راهی میدانهای بازی با گلوله و جان آدمها میکند؟
حال نیز، جهان و بیش از همه جای جهان خاورمیانهی جهان سومی، بسیار آسانتر از آنچه میشد تصور کرد به بازار بورس تسلیحات سبک و سنگین و سرد و گرم صنایع نظامی سرمایهداری تبدیل شده است. با این اوصاف، آیا منطقیتر نیست قدری در همیاری خود در تکثیر رسانهای خشونتها و کشتارها تامل کنیم؟ انعکاس گستردهی خشونتهایی که دیدنشان هر روز از روز پیشین برای مخاطبین عادیتر میشود، سهیم شدن ناخواسته در بازی رسانهای سرمایهداری متاخر است و زمان آن رسیده است که برای توقف آن کاری کنیم.
یاسر عزیزی
۲۲تیر ۱۳۹۳
منبع: http://azizi61.wrdpress.com
جانش در خطر است؛ «رضا شهابی را دریابیم»
من در امور انسانی و اخلاقی از اساس مخالف خط کشی هستم. اصولن تفاوتگذاری میان زندانی سیاسی/ عقیدتی، مادام که چنان فردی محمول وضع زندانی است رو نمیفهمم. نمیفهمم اینجور جملات رو که مثلن برای اعلام موضع نوشته شود «هرچند این زندانی مجاهد/ چپ/ کارگر/ اصلاحطلب/ سلطنتطلب و … میباشد.» چرا که اینجور تقسیمات رو، اینجور خطکشیها رو فاشیستی می دونم. هرچند میدونم وضع زندانیها بنا بر گرایششون با هم تفاوتهایی داره، اما چنان تفاوتهایی دقیقن ناشی از سیطرهی همین روحیهی فاشیستی بر اربابان ستم هست. اینجاست که زمینههای نضج و بالیدن فاشیسمی دیگر را در میان منابع و بنگاههای خبری غیر دولتی و حتا بسیاری از صاحبان رسانههای اپوزیسیون میتوان دید. اگر اینگونه نیست که ما میگوییم، پس چرا جان «رضا شهابی» آنچنان که جان بعضی زندانیهای اعتصابی دیگر، برای واجدان رسانههای پر رونق و جهانگیر ارزشمند نیست؟ دستمان از رسانههای مسلط کوتاه است، خودمان اما میتوانیم کوتاهی نکنیم.
جان «رضا شهابی» پس از نزدیک به «۴۰»شبانهروز اعتصاب غذا در خطر است. هیچ دیکتاتوری در قبال جان انسانها مسئولیتی ندارد، این را تجربههای تاریخی میگویند، پس ما در مقابل این جانهای پاک مسئولیم. فریاد بزنیم این را؛
«رضا شهابی را دریابیم»
***
پ.ن: برای دوستانی که کمتر در جریان مسئلهی رضا شهابی هستند مینویسم؛ این زندانی سیاسی، این کارگر زندانی، این فعال سندیکایی و کارگری در زندان بر سر آزادی و برای آزادیاش نمیجنگد. واضح است آزادی از اسارتی که توجیهی برای آن جز جرم بودن خواست حق و حقوق انسان وجود ندارد خواست هر زندانی است، اما رضا شهابی برای استیفای حقوقش به عنوان یک زندانی دست به اعتصاب غذا زده است. او با در کف گرفتن جانش، دارد میگوید من ِ زندانی حق دارم برای درمان بیماریام تحت نظر پزشک قرار گیرم. حق دارم زنده بمانم. تراژدی و تناقضی بزرگتر از این دیدهاید؟ جانش را گذاشته است تا به همه بگوید میخواهد زنده بماند. میخواهد ولو در زندان زنده بماند و زندگی کند. او برای زندگی و زنده بودن تبار انسان، جانش را در کف عصیانش گذارده است…
چه با مصماست این بیت «سایه» خطاب به تمام دژخیمان و زندانبانان تاریخ:
«آن که او امروز در بند شماست
در غم فردای فرزند شماست»
یاسر عزیزی
۱۶ تیر ۱۳۹۳
فیلم کوتاهی از شور میلیونی ۲۵ خرداد ۱۳۸۸
فیلمی کوتاه از حضور میلیونی مردم در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ که یادآور یکی از زیباترین تصویرهای صورت بستهی سیاسی در همهی سالهای اخیر است. گستردهترین حضور اعتراضی مردم در تاریخ این سرزمین که برای همیشه لرزهای بر بنای بلند و تاریخی استبداد ایران خواهد بود. تا تکرار دوبارهی تاریخی اینچنین؛
زندهباد مردم
برقرار باد استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی